بهار آمد و شد برگ لاله آتش خيز
به زير ابر كريم رحيم باران بيز
به شاخ مرده كه شد زنده از هواي بهار
كشيد بلبل عاشق نشيد رستاخيز
كه اي نهان شده در خود، ز سايهي اندوه
به آفتاب بهاران زندگي بگريز
به رغم شحنه چنان گل ز پرده بيرون زد
كه ترسم آنكه كند شيخ خار فتوي تيز
بپوش روي گل من! ولي زشيخ بپوش
كه چشم شور فقيهان شهر باشد هيز
ز شيخ روي بپوش و به حق حرمت خلق
ز بندگان خدا هيچگه مكن پر هيز
طلوع صبح بهارست و جشن جمشيدي
بيا كه تا بشكوفيم ما و من هم نيز
نگويمت به عبث اين، تاملي اي دوست
چه سود زآنكه بهارآمد و تو در پائيز
كنون كه دشت پر از لاله هاست اي ساقي
بپاس خون شقايق وشان شور انگيز
از آن گلاب كه حافظ به خاك آدم ريخت
بيار جامي و بر تربت شهيدان ريز
بهار خاك بر آمد بهار خلق «وفا»ا
دمد به صاعقه هاي خروش خيزا خيز
به شاخ مرده كه شد زنده از هواي بهار
كشيد بلبل عاشق نشيد رستاخيز
كه اي نهان شده در خود، ز سايهي اندوه
به آفتاب بهاران زندگي بگريز
به رغم شحنه چنان گل ز پرده بيرون زد
كه ترسم آنكه كند شيخ خار فتوي تيز
بپوش روي گل من! ولي زشيخ بپوش
كه چشم شور فقيهان شهر باشد هيز
ز شيخ روي بپوش و به حق حرمت خلق
ز بندگان خدا هيچگه مكن پر هيز
طلوع صبح بهارست و جشن جمشيدي
بيا كه تا بشكوفيم ما و من هم نيز
نگويمت به عبث اين، تاملي اي دوست
چه سود زآنكه بهارآمد و تو در پائيز
كنون كه دشت پر از لاله هاست اي ساقي
بپاس خون شقايق وشان شور انگيز
از آن گلاب كه حافظ به خاك آدم ريخت
بيار جامي و بر تربت شهيدان ريز
بهار خاك بر آمد بهار خلق «وفا»ا
دمد به صاعقه هاي خروش خيزا خيز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر