بهار آمد و در دشت دور لاله شكفت
به دست جام مي و باده در پياله شكفت
به هفت شكر سپاس اي خدا كه سردي دي
برفت و باز شرار مي دو ساله شكفت
بهار آمد و زد بوسه بر لبان شبان
شبان خسته به ني لب نهاد و لاله شكفت
من آن نواي نيام اي وطن كه هستي من
به آب و خاك تو در دور استحاله شكفت
گهي نسيم شد و از دريچه اي بگذشت
گهي چو خون كبوتر به برگ لاله شكفت
گهي چو صبح تلالو به آن رخان بخشيد
گهي سياهي شب شد در آن كلاله شكفت
هنوز آن شب نوروزت اي وطن از ياد
نرفته است كه مه در ميان هاله شكفت
شبي كه ابر بهارت ز رعد گل باريد
شبي كه پونه وحشي ميان ژاله شكفت
هنوز در پي آنم مگو محالست اين
بسا محال كه ديديم لامحاله شكفت
به يمن باد بهاري «وفا» ترانه تو
به گل نشست و چو گل اندرين رساله شكفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر